بُرشی از کتاب "مجنون در جزیره"| پیشتازان فتح
بیش از یک هفته به همراه جواد خانی و محمدرضا، بالا و پایین زدیم تا خانهای در تهران پیدا کنیم. بعد از پرس و جو و تحقیقات، با بزرگواری آشنا شدیم که بچههای تجریش، علی تجریشی صدایش میزدند. علی آقا خانهای به ما معرفی کرد و با چَک و چونهی زیاد توانستیم با پیش پرداخت چهار هزار تومان و اجارهی بیست تومانی در هر ماه، صاحب خانه شویم.
خانهای کوچک انتهای باغچهای متعلق به پیرزنی باصفا و پیر پسر با معرفتش... رفته رفته آنجا به پایگاه بچههای دماوند تبدیل شد و افرادی مثل محمدباقر رضایی، مهدی محمدی فرد، عباس نجاری، مجتبی کربلایی مهدی، علی فاضلی، محمد حیدری، مجتبی واسعی، حسین ملایی، علی اسد حیدری و مسعود صفری بخشی از بچههای انقلابی بودند که به آن محل، رفت و آمد میکردند.
چندی نگذشت که محمدرضا در دل تمام بچهها نفوذ کرد و آنقدر اخلاق پسندیده داشت که هر کدام با صفتی زیبا صدایش میزدیم. محمدیفرد، متواضع مینامیدش... مُلایی، باسواد صدایش میزد... مسعود، خود ساخته رضایی، خوشرو و من، مجاهد مظلوم...
فعالیت ما در خانهی پیرزن شروع شد. محمدرضا شبها کتاب میخواند، سپس میرفت تا اعلامیه پخش کند. روزها مرتب در کلاسهای اساتیدی همچون بهشتی و مطهری در دانشگاه حاضر میشد و همچنین برای موفقیت مبارزه، نقشه طراحی میکرد.
به جرأت میگویم محمدرضا همیشه پای کار بود و همگی به یقین رسیده بودیم که او بیش از یک انسان فعالیت میکند... بحث گروههای مذهبی، انقلابی و مخالفان آنها بهخصوص در محیط دانشگاهی خیلی داغ بود و خوشبختانه محمدرضا از همهی بچهها جلوتر بود مخصوصاً در بحث تاریخ و فلسفه...
این خصوصیت بارز باعث شد نقش بسیار فعالی در مبارزات دانشجویی پیدا کند و مرتب برای دانشجویان، کلاسهای فردی و جمعی برگزار میکرد و آنان را آگاه و بیدار میکرد.
محمدرضا نقش محوری و مؤثر در مبارزه با گروههای الحادی و منحرف در دانشسرا ایفا نمود و به طور خستگی ناپذیری برای تشکیل نیروهای مذهبی و مسلمان تلاش نمود. یکی از مهمترین دستاوردهای او در دانشسرا، راه اندازی نمازخانه بود.